يوسف(ع) عاشق بود يا زليخا؟

 

وجود مبارک حضرت یوسف(ع) در این جریان، به یک عشق حقیقی که همان عشق به خداست مبتلا بود اما طرف مقابل آن حضرت، مبتلای به یک غلط بود. معنا و مفهوم این مطلب این است که همان طورکه در کلمات و قضایا و غیره سه حالت وجود دارد، در اوصاف درونی هم همین سه حالت وجود دارد. پس بحث در سه مقام وجود دارد. مقام اول درباره الفاظ است که الفاظ یا صحیح استعمال می شود یا غلط، اگر صحیح استعمال شود یا حقیقت یا مجاز است. - مجاز هم صحیح است لیکن مجاز است-

قسم اول: اگر انسان یک لفظ را در معنایی استعمال کرد که مناسب با موضوع له نبود، این استعمال غلط است. مثل این که گفته شود " راُیت اسداً"و منظور از این اسد یک آدم ترسو باشد، چه این که گوینده قصد مسخره کردن را داشت یا نمی دانست چه بگوید، در هر حال این استعمال غلط است. چون این لفظ در معنایی استعمال شد که نه معنای حقیقی این کلمه و نه معنای مجازی آن بود.

قسم دوم: این است که استعمال لفظ در معنا، صحیح باشد که در این صورت، یا حقیقی و یا مجاز است. یعنی این که اگر لفظ مناسب  موضوع له باشد، این را حقیقت گویند. مثل این که اگر در همان کلمه" راُیت اسداً"منظور از کلمه اسد حیوان مفترس- شکننده ستون فقرات صید- بود این صحیح و حقیقت است و اگر منظور رجل شجاع بود این صحیح و مجاز است.

پس استعمال لفظ در معنا غلط و یا صحیح است و اگر صحیح بود یا حقیقت یا مجاز است. این مربوط به کلمات بود. در اسناد و قضیه و حمل هم همین طور است. اگر محمولی را به موضوع اسناد می دهیم، یا فعلی را به فاعل اسناد می دهیم این اسناد ها و یا فعل و فاعل درست کردن ها یا غلط و یا صحیح است. اگر صحیح بود یا حقیقت و یا مجاز است. به طور مثال اگر بگوییم  " جر الحجر" و یا "جر الشجر" این اسنادِ جریان به حجر و شجر بی ربط است. سنگ که راه  نمی افتد و تناسبی هم ندارد پس این اسناد غلط است و این حمل بی معناست.

اما اگر ما یک فعلی را به فاعلی و یا یک محمولی را به یک موضوعی اسناد دادیم، و معنادار بود این دو قسم است: یعنی یا حقیقت است و یا مجاز است. در این جا اگر به عنوان مثال گفتیم " الماء جار"- آب جریان دارد- این اسناد "الی ما هو له"- مربوط به موضوع- است و حقیقت عقلی است. ولی اگر گفتیم "جری النهر"، رودخانه جاری است، این حقیقت لغوی است؛ چون این فعل را به وصف یا چیزی اسناد دادیم که ارتباط حقیقی با آن ندارد. خوب رودخانه، خانه رود است جاری که نیست و فقط بستر و خانه رود است و رود از اینجا می گذرد گرچه اگر بگوییم رودخانه جاری است عرف می پذیرد و محاوره ابا ندارد. یا اگر بگوییم "جری المیزاب" ناودان جاری است این تناسب دارد ولی مجاز عقلی است. پس اسناد جریان چه به صورت فعل و چه به صورت اسم اگر "الی ما هو له" باشد حقیقت عقلی است ولی اگر "الی ما هو له" نیست ولی مناسب "ما هو له" است مجاز عقلی است. این اجمالی از این دو مقام بود.

اوصاف انسان هم همین طور است، هر صفتی که انسان دارد بالاخره یا غلط و یا صحیح است و اگر صحیح بود یا حقیقت و یا مجاز است. علاقه و دوستی از این قبیل است. این ها اوصاف نفسانی و فعل و سیره و سنت ماست و حیات ما را تأمین می کند. این لفظ نیست که ادیبانه بحث کنیم و یا اسناد نیست که بحث عقلی بنماییم، بلکه هویت ماست. یعنی آنچه در درون ماست یا غلط و یا صحیح است، اگر صحیح بود یا حقیقت و یا مجاز است، و اگر مجاز بود باید سعی کنیم به حقیقت برسد. اگر به حقیقت نرسید و در بین راه توقف کردیم باز از ما می پذیرند.

 

غلط و عشق

معنای این عبارت همین علاقه ی غلط است؛ مثل این که انسان به چیز باطلی دل ببندد. به عنوان مثال: "حب الدنیا رأس کل خطیئه" این دنیا با همه زیر مجموعه اش در هر جا بازی و ترفند و خدعه و عوام فریبی بود،  رأس همه ی خطیئه هاست و این علاقه غلط است. نه از نوع غلط ادبی و اسنادی. چون ما در اینجا لفظ و قضیه و استعمال نداریم؛ مائیم و مائیم و ما. می خواهیم ببینیم راه را غلط یا صحیح می رویم. اگر به دنیا دل بستیم این علاقه غلط است، ولی اگر به چیز باقی و سودمند و نافع دل بستیم این علاقه صحیح است و این صحیح بودن یا بالذات نافع است، مثل علاقه و محبتی که انسان به خداوند تبارک و تعالی دارد که علاقه حقیقی است، و یا این که بالذات نافع نیست بلکه مجوز و معبر است و ما را به خداوند نزدیک می کند؛ مثل علاقه به پیامبرd، علاقه به قرآن و اسلام و اهل بیت(ع) که این ها مجوز و معبری هستند که ما را به آن معبود حقیقی       می رسانند. چون محبوب آن ها ذات اقدس اله است و لا غیر. این حباً له، حباً له همین است محبت این ها برای ما که در راهیم به عنوان اجر رسالت قرار داده شده و ما را آورده اند سر پل و فرموده اند: "لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی". این مودت، مجاز و مجوز و معبر است. شما این معبر را بپیمائید و فاصله نگیرید، خواهید رسید. اگر شما خودتان بیرون نروید؛ کسی شما را از این راه بیرون نمی برد. این پل و این راه، شما را به مقصد می رساند. پس علاقه یا غلط و یا صحیح است. اگر صحیح شد یا حقیقی و یا مجاز است. مجاز به چیزی می گویندکه مجوز و معبر باشد. پل مستقیمی باشد که ما را به آن حقیقت برساند.

مرحوم خواجه طوسی - قدس سره- در "شرح اشارات و مقامات عارفین" بیان لطیفی دارد که علاقه و عشق مجازی مانند عشق به شمائل پیغمبر(ص) است . البته شمائل به معنای صورت نیست؛ بلکه به معنای سیرت و اخلاق است. به صورت، شمیله نمی گویند بلکه به سیرت و اخلاق و صفات نفسانی شمیله و شمائل می گویند. پس علاقه به شمائل انبیاء و اولیاء و سیره پیغمبر(ص) و سیره اهل بیت(ع)، مجاز و مجوز و پلی است که انسان را به آن حقیقت می رساند. در بیانات نورانی ائمه(ع) وقتی سخن از عشق مطرح می شود، می فرمایند: "افضل" و "اعبد" مردم کسانی هستند که عاشقترین به عبادتند.

مرحوم کلینی در کتاب شریف اصول کافی جلد دوم کتاب ایمان و کفر باب العباده، روایتی را از وجود مقدس امام ششم(ع) نقل می کند که فرمود:

 "قال رسول الله(ص) افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا یبالی علی ما اصبح من الدنیا  علی عسر ام علی یسر"

رسول خدا(ص) فرموده اند که: "فاضل ترین مردم کسی است که به عبادت عشق بورزد؛"

این عاشق عبادت یعنی چه؟ یعنی این که با عبادت دست به گردن است و معانقه می کند، به چنین کسی دیگر لازم نیست گفته شود که آقا اول وقت است زود نمازت را بخوان یا با جماعت بخوان و دوری نکن بلکه او اصلاً دلباخته است سعی می کند نماز خواندنش را در مسجد و اول وقت و با جماعت حفظ کند. "فعانقها" یعنی با عبادت معانقه می کند و دست در گردن است "و احبها بقلبه" با تمام وجود، عبادت را دوست دارد. هر عبادتی که باشد. اگر ماه مبارک بود روزه را دوست دارد؛ ایام جهاد بود جبهه را دوست دارد. موقع دادن زکات، ایام حج و بقیه عبادات همه را دوست دارد. بالاخره عبادات الهی را، یعنی آنچه از ذات اقدس اله رسیده را نه تنها دوست دارد بلکه "و باشرها بجسده" با تمام بدن آن را لمس می کند "و تفرغ لها" و برای آن ها بهترین اوقات را با فراغ بال، جهت خدمت به عبادت قرار می دهد. "و هو لا یبالی علی ما اصبح من الدنیا" مشکلات و آسانی های دنیا هم برای او فرق نمی کند. او محبوبی دارد به نام عبادت و به آن عشق می ورزد.

 

ابتکار دین

جریان حضرت یوسف (ع) هم تبیین عشق صحیح از غلط و تبیین عشق حقیقی و مجاز است. او که عاشق حقیقت بود به آن زن گفت شما گرفتار غلط و مغالطه هستی و البته این مغالطه ادبی نیست که با معانی بیان حل بشود و یا مغالطه منطقی نیست که با حکمت و کلام حل بشود؛ این مغالطه انسانی است یعنی بیگانه در درون انسان راه پیدا کرده و به غلط می گوید این کمال تو است این ها با درس خواندن حل نمی شود این فقط از ابتکارات دین است که می گوید مواظب خودت باش چرا که گاهی دیگری می آید دلت را تخلیه می کند و چیز دیگری درون آن می گذارد. در اصل، او هویت تو را برداشته و شناسنامه ای درست کرده و می گوید جناب عالی این هستی و شما هم باورتان می شود. مواظب باش شیطان نیاید تخلیه کند و چیز دیگری در مغز و دلت جا بدهد و تو خیال کنی که همانی که این مغالطه است.

پس اگر کسی سری به دلش نزند غافل است. اگر سری به دلتان زدید دیدید خواسته ای دارد و مقام دنیا و آسایش و رفاه می خواهد و در هر حال محبوب او چیزی غیر از خداست؛ بدانید گرفتار غلط شده اید اما اگر علم و معنویت و حوزه و حرم و این قبیل را دوست داشت معلوم می شود در راه و سر پل هستید و در مسیر مجوز و معبر و خلاصه صراط مستقیم قرار دارید و اگر- انشاءالله- ادامه دادید به آن حقیقت ذات اقدس اله خواهید رسید کسی که "حباً لک"، تمام انقطاع را طلب کرد این به دنبال حقیقت میگردد.جریان وجود مبارک حضرت یوسف(ع) از همین قبیل است و از سنخ اشاعه فحشاء و امثال ذلک نیست. او آمده که غلط را از صحیح جدا کند و وقتی صحیح شد مجاز را از حقیقت تبیین نماید.

 

تو عاشق خونی

مطلب دیگر این که قرآن کتاب ادب است. یعنی صدر و ساقه آن ظرافت در تعلیم گفتار است. لذا این جریان را در نهایت عفاف روایت فرموده است. منطق الطیر کتابی است از عطار نیشابوری که مطالب بلندی را از زبان پرنده ها و حیوانات تبیین کرده است در آن جا برای آن که عشق صحیح را از غلط جدا نماید و به قول نظامی به همه بیاموزد که:

    عشق آینه بلند نوراست           شهوت ز حساب عشق دور است

و هر کس به چیزی دل بست مبادا خیال کند عاشق شده است و همگان مرز عشق صحیح و غلط و عشق حقیقی و مجازی را نفهمند و بدانند اگر انسان در مرحله حیوانی بود عشق برای او معنا ندارد اما اگر در طلیعه انسانیت باشد عشق برای او رواست، داستانی را به این صورت آورده که:

 مردی به یک زن زیبایی دل بسته بود. از قضا زن تصادفی کرد و جراحاتی برداشت و از طرفی موقع عادت ماهانه اش هم رسید. برای این که به آن مرد بفهماند که تو عاشق نیستی بلکه گرفتار غریزه حیوانی هستی و هنوز انسان نشده ای تشتی آماده کرد و همه خون هایی که از دست می داد را در آن تشت ریخت و چون خون زیادی از بدنش رفته بود طراوت و زیبایی را از دست داد. وقتی آن مرد رسید دید زن، آن جمال قبلی را ندارد بنابراین دیگر خیلی با مهر با او سخن نگفت. زن وقتی آن مرد را در آن حال دید تشت خون را آورد و گفت تو عاشق این هستی، تو عاشق خونی، تو حیوانی. تو این خون را می خواستی. چون تا این خون در بدنم بود طراوتی داشتم و به دنبالم راه می افتادی، حال که خونم ریخته شده مرا رها کردی. تو اصلاً انسان نشدی.

 این تعبیر خوبی هم هست، ما برای این که بفهمیم انسان بالقوه و حیوان بالفعل هستیم بالاخره باید به خودمان یک سری بزنیم. این که گفته اند مراقبت، مراقبت همین است و این که در سوره مبارکه مائده فرموده است "یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم" یعنی سر جایتان باشید. این "علیکم" اسم فعل است؛ یعنی از این جا تکان نخورید؛ یعنی "الزموا انفسکم" سر جایتان باشید. این رحل، اثاث و هویت تان را داشته باشید و با آن ها سفر کنید، اگر این را جای دیگری بگذارید گم می شود. پس "علیکم انفسکم".خلاصه این که آن زن تشت را نشان داد و گفت تو در اصل دنبال این خون می گشتی خیال می کردی دنبال ما هستی ما که فهمیدیم تو بیگانه ای.

 

آرامگاه عاشقان الهی

خوب بنابر این یک منطق است که می گوید "افضل الناس من عشق العباده". شما مشابه این را در جریان کربلا می بینید. گویا مرحوم محدث قمی است که ذیل کلمه "عشقه" این مطلب را نقل کرده است.بیست سال قبل از جریان کربلا که وجود مبارک حضرت امیر(ع) از جنگ صفین          برمی گشتند به سرزمینی رسیدند، خاک آنجا گرفتند و بو کردند و دو رکعت نماز خواندند و با دستان مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: "ههنا ههنا" به ایشان عرض کردند جریان چیست؟ فرمودند: "ههنا مسارع عشاق" عاشقان الهی در این سرزمین خواهند آرمید. بعد جریان کربلا را شرح دادند و فرمودند: عده ای قیام می کنند و به این جا می آیند و شربت شهادت می نوشند آن وقت این می شود عشق حقیقی و صحیح.حضرت یوسف(ع) خودش عاشق بود و می دانست و تشخیص می داد که طرف مقابلش گرفتار شهوت و غلط است. عشق حضرت یعقوب(ع) به یوسف(ع) عشق صحیح ولی مجازی بود اما علاقه آن زن به حضرت یوسف(ع) غلط و حیوانی بود. گرچه حضرت یوسف(ع) در مقابل این کار غلط - معاذ الله- گفت و تا آخر هم پایش ایستاد و گفت "رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه". بنابراین دیگر سخن از اشاعه فحشاء نیست چون او همه حیثیت خود را پای عشق صحیح و حقیقی اش ریخت. ما هم اگر نتوانستیم به آن حقیقت برسیم در همین مسیر و روی همین پل هم بمیریم غنیمت است که "مات علی حب آل محمد(ص) مات شهیدا" و همین "کمال الانقطاع" است که فوق همه این هاست. از طرفی عشق ذات اقدس خداوندی مظاهری دارد.

چون که صد آید نود هم پیش ماست

کسی که به عشق خدا رسید امکان ندارد اهلبیت(ع) را رها کند. اگر کسی نردبان بگذارد و ترقی نماید و به سقف برسد و کارهای مهندسی را انجام بدهد و بگوید حالا چون دستم به سقف رسیده نردبان نمی خواهم از همان جا سقوط می کند. گاهی عده ای می گویند ما به ائمه(ع) چه کار داریم، گاهی می گویند دل پاک باشد، نماز و روزه به چه درد می خورد. به آن ها می گوییم همان خدایی که فرمود "وابتغوا الیه الوسیله"، همان خدا هم فرمود: "قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی".بالاخره شما بخواهید به خدا برسید نردبان می خواهید یا نه؟ نردبان شما نماز است، روزه است، زکات و حج و ولایت است. "و ما نودی احداً بشیءٍ مثل ما نودی بالولایه". این ها نردبان هستند. شما اگر بی نردبان بیایید یا بعد که رسیدید بگویید نردبان دیگر چی هست، هر دو  سقوط است باید تا آخرین لحظه با نردبان باشی لذا تا آخرین لحظه باید با صوم و صلاه و حج و زکات و پنجمی آن که "ولایت" است باشید. هرکدام از این ها را رها کردید، نردبان را رها کرده اید.

 

متن درس تفسیر حکیم علامه، آیت الله جوادی آملی حفظه الله، ذیل سوره مبارکه یوسف(ع)