چاپ
بازدید: 1210


 

تجسم اعمال

 

«مفسرکبير حضرت علامه، آيت الله جوادي آملي حفظه الله»

 

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ ¤  إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ¤ وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (سوره مبارکه انعام آيات شريفات 35 الي 37)

در شان نزول کريمه « وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ »نقل کرده اند که وجود مبارک پيغمبر اسلام (ص) علاقمند بود « عامر » اسلام بياورد ولي او مسلمان نشد و اين قضيه بر پيامبر(ص) گران تمام شد.  بعد اين آيه شريفه نازل شد که تو اگر بتواني به اعماق زمين بروي ويا به آسمان سفر کني و يک آيه يا معجزه اي بياوري که اينگونه افراد ايمان بياورند، اين کار را بکن، ولي اينها ايمان نمي آورند. يعني اينکه اولا تو توان آن را نداري و ثانيا بر فرض هم توان آن را داشته باشي اينها ايمان نمي آورند .

سوره مبارکه انعام به طور دفعي نازل شده است.  آياتي که شان نزول خاص دارند اين معنا را مي رسانند که در اذهان مردم و در آن فضا اين سوالات وجود داشت، نه اينکه بعضي از آيات در فلان شأن و بعضي بر شأن ديگر نازل شده باشد. بلکه در چنين فضايي بعضي از اين مسائل در اذهان مردم وجود داشت و اين سوره مبارکه هم به طور دفعي نازل شد.

مطلب دوم اين که پيامبر اسلام (ص) از اينکه عده اي حرفش را نمي پذيرفتند غمگين مي شد و چون سخنانش را درک نمي کردند احساس دلتنگي مي کرد و از طرفي عده اي هم بر کفرشان اصرار مي ورزيدند و اين بار، بر پيغمبر سنگين بود. آياتي در قرآن وجود دارد که مي فرمايد اصرار آنها بر کفرو جاهليتشان تورا محزون مي کند و گاه مي فرمايد اين قضيه تو را دلتنگ مي کند.« وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُون»َ(سوره مبارکه حجر آيه شريفه 97)و گاه مي فرمايد اين بار بر دوش تو سنگين است «كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ» اين آيات گرچه يک لازمه مشترکي دارند ليکن مثل هم نيستند. چنانکه اين معاني هم مرادف هم نيستند و مفاهيم همتاي هم ندارند. گرچه لوازم خاص، لوازم مشترکي دارند. بنابراين چون پيامبر (ص) احساس حزن و دلتنگي و گرانباري مي کرد خداوند متعال اورا با آن علم خاص الهي که اين     ناراحتي هارا بر طرف کند آشنا کرد و به او شرح صدر مرحمت کرد که عمل را هم به همراه داشته باشد و بتواند حزن و ضيق و آن  بارهاي سنگين کمر شکن را از آن حضرت بردارد.

 آنگاه ذات اقدس اله در اين بخش از آياتي که در مکه و در بحبوحه فشار جاهليت عليه اسلام نازل شده مي فرمايد: ما اين جريانها را مي دانيم « قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ » (سوره مبارکه حجر آيه شريفه 97)اما مي خواهد خليفه خود را مظهر چنين علمي نمايد. لذا مي فرمايد تو جاهل نباش. يعني خداوند آن اسرار الهي که انسان را آرام مي کند به تو ياد مي دهد. تو بايد بداني راز و رمزي در کار هست و اساس آن اين است که نظام، بر اساس تکليف و اراده و اختيار خلق شده است. گر چه ايمان چيز بسيار خوبي و کفربسيار بد است، اما خوبي ايمان و بدي کفر در فضاي اختيار معنا دارد. يعني انساني که مختار است اگر با اراده و اختيار خود ايمان بياورد خير است و اگر با اختيار و اراده خود کفر بورزد شر است و اگر خداوند افراد را مجبور به پذيرش ايمان و يا ترک کفر نمايد هيچکدام از آنها صفت خاص خود را دارا نخواهند بود. نه چنين ايماني کمال، و نه آن کفر بد است. اگر کسي مضطر به ايمان و يا مضطر به کفر باشد قهرا سعادت و شقاوت را از دست خواهد داد. زيرا جايي که اجبار و اضطرار باشد کمالي در کار نيست.

 وقتي ذات اقدس اله اين معنا را به پيغمبر تعليم کرد آن حضرت چنان شرح صدري يافت که با حجت بالغه با کفار برخورد وآنها را دعوت کرد. چون جمله« فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ »(سوره مبارکه کهف آيه شريفه 29)را به آساني تلقي مي کرد. انسان متوسط اگر امر به معروف ويا نهي از منکر نمايد و حرفش را نپذيرند دلتنگ و غمگين شده و مي رنجد و احيانا آن شهر ويا روستا و ياحتي آن شهرستان و استان را ترک مي کند. اما اگر با شرح صدردعوت کند هرگز نمي رنجد و غم و يا اندوهي ندارد و محل ماموريت خود را ترک نمي کند. چون از يک افق برتر به جريان نگاه مي کند. مي فرمايد ما موظفيم مردم را با برهان و حکمت و موعظه و جدال احسن و سنت و سيرت و عملمان دعوت کنيم. اگر در سنت و سيرت ما هيچ نقطه ضعفي نباشد که رنجيدن ندارد و يااگر سوء استفاده کنند و عليه ما احتجاج نمايند و ما نيز عالمي با عمل باشيم و با قول و فعلمان دعوت نماييم حتي اگر کسي هم نپذيرد ، نه غمگين و نه دلتنگ مي شويم و نه احساس گرانباري مي کنيم . اگرچنين دعوتي در طرف مقابل اثر نکرد معلوم   مي شود او مرده است و حرف در مرده اثر نمي کند. او با سيئات، آن روح نصيحت پذيري را در خود از بين برده است. آنگاه چنين شخصي بدون ضيق صدر و حزن و بدون احساس گرانباري محل ماموريت خود را حقظ مي کند و اين يک شرح صدر و علمي است که عمل را به همراه دارد که هم در بخش نظر و هم در بخش عمل، انسان را مشروح الصدر مي کند .

  اين علم الهي را خدا به پيغمبر آموخت وسپس فرمود: اگر تو زمين را نقب بزني و کانال بکشي و از يک گوشه به زمين فرو بروي و از گوشه ديگر سر در بياوري و معجزه اي بياوري که اينها قبول بکنند اين چنين نيست.   يا اگر نردباني آسمانخراش بياوري و به آسمانها بروي و معجزه اي بياوري که اينها بپذيرند نخواهند پذيرفت. چون اينها روح پذيرششان را به وسيله معاصي از بين برده اند. اول مرتکب مکروهات، بعد معاصي صغيره ، سپس معاصي کبيره مي شوند و درب توبه را هم عمدا" به روي خود بسته و روح اتّعاض را کشته اند. لذا سخن در اينها اثر نمي کند و چون سخن در آنها بي تأثير است تو نيز بيش از اين مأمور نيستي و غمگين مباش و اگر هم خدا اينها را از روي اضطرار به ايمان برساند کمال نيست.  البته خدا چنين قدرتي را دارد.

 بنابراين پيامبر اسلام (ص) ذاتا" آن علمي که با شرح صدر علمي و عملي هماهنگ است را نداشت. خداوند به او تعليم داد و او را واجد چنين علمي کرد. خداوند علم خود را شرح مي دهد. بعد محصول اين علم را به پيغمبر(ص)تعليم مي دهد، آنگاه مي فرمايد: «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ» مشابه همين بيان در باره حضرت نوح (ع) آمده ليکن در آنجا فرمود : « إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» (سوره مبارکه هود آيه شريفه 46)چون سوره مبارکه انعام در مکه و در اوايل بعثت نازل شد خداوند با يک لحن قاطع تري خطاب به رسول اکرم اسلام مي فرمايد: «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ»ولي آنچه در سوره مبارکه هود خطاب به حضرت نوح (ع) بيان شده يک لسان نرمتري دارد که مي فرمايد: « قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ » نوح سلام الله عليه هم نگران بودکه چرا فرزندش اين موعظت را نپذيرفت و در رديف کافران قرار گرفت.  غم نوح اين نبود که چرا پسرش مرد. خوب خيلي ها فرزندشان مي ميرد. غم او اين بود که چرا کافر از دنيا رفته است.  بنابراين چنين حزني را با خدا در ميان گذاشت. ذات اقدس اله هم رمز اين کاررا بازگو کرد و سپس فرمود: « إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» بايک لسان نرم حضرت نوح (ع) رانصيحت کرد.

 اما در جريان حضرت رسول (ص) قضيه اختصاص به شخص معيني نداشت که مثلا از اعضاي خانواده اش باشد. بلکه مربوط به اصل امت، آنهم در طليعه امر بود. لذا با لحن قاطع تري فرمود: «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ» فرق بين سوال تدريجي ودفعي در بساطت ووحدت و کثرت است و گرنه در محتوي که فرقي نيست.  بلکه محتوي همه قرآن در نزول دفعي  براي پيامبر (ص) آمده. همانطور که در نزول تدريجي آمده است. بلکه فرق در اجمال تفصيل است. در وحدت و کثرت و امثال آن است.  خوب حضرت نوح (ع) که الان به طور معتدل هزار سال عمر دارد .(چون نهصد و پنجاه سال به عنوان پيغمبر در بين مردم بسر  برد.  لابد چهل پنجاه سال هم داشته است که به مقام شامخ نبوت رسده است.) اين جريان طوفان در حالي اتفاق افتاده است که سن شريف حضرت به هزار سال رسيده است. او نهصد و پنجاه سال تبليغ کرد و اثرنکرد. آنگاه دستور عذاب صادر شد. خوب کسي که نهصد و پنجاه سال ارتباط مستقيم وحي يابي را دارد در پايان عمرش خداوند با او از باب موعظت چنين به نرمي سخن مي گويد که:« إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» اما در باره پيامبر اسلام (ص) در طليعه بعثتش و بعد از جمع بنديهاي سه گانه حزن  و ضيق و احساس گرانباري ،‌سوره مبارکه انعام در مکه نازل شد و فرمود: «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ» و همه اينها تعليمات الهي است. نبايد گفته شود که چطور به پيغمبر اسلام (ص) چنين خطاب شد. چون معاذالله پيامبر (ص) که خدا نيست که همه چيز را بالذات بداند. ذات اقدس اِله همه چيز را بالذات مي داند. بنابراين پيامبر (ص) را از راه وحي، به علمي که محصولش شرح صدر و پس از آن منزه از حزن و ضيق صدر و منزه از «كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ» مي شود عالم مي کند. خداوند مي فرمايد من علم دارم که محزون مي شدي و ضيق صدر داشتي و اعراض آنها بر تو سنگين بود و گرانباري را احساس مي کني ولي بدان که نظام، نظام اختيار است.

 در بخشهاي ديگر فرمود اگر خدا مي خواست اينها را يکجا مؤمن مي کرد. در سوه مبارکه يونس آيات99-100و101 مي فرمايد: « وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا »و اگر بخواهد با اضطرار و جبر همه مردم مسلمان بشوند خوب مي شوند. ولي فايده اي ندارد. اين که کمال نيست. « وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ» « قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ »کسي که قلبش را با گناه سياه کرد که حرف در او نفوذ نمي کند.  در آيه بعد هم دليل اين کار را بيان مي کند. خوب حضرت مي فرمايد من حرف حق را آوردم و از راه صحيح هم بيان کردم . احتجاج هم کردم. حجت من هم بالغ است. بنا براين اينها بايد قبول کنند و چرا نمي کنند؟ مي فرمايد اين قبول نکردن به اين دليل است که عده اي واقعا مرده اند.

 اين حرف الان هم براي خيلي ها قابل هضم نيست. شما خيلي از مفسرين بزرگ را مي بينيد که اين را حمل بر تشبيه مي کنند. مي گويند « کالموتي » ولي اين چنين نيست. الان براي خيلي از بزرگان اين قضيه حل نشده است که انسان در درون خود يک چشم دارد. يک گوش دارد. يک شامه و يک لامسه و حياتي دارد. انسان يک موجود سه طبقه است و اين براي خيلي ها حل نشده است. اليوم فقط دو طبقه را درک مي کنند. بعضي انسان را فقط مادي مي دانند و مي گويند روح چيزي به غير از همين ساختار بدني نيست و بجز مغزو قلب مادي چيزي در انسان وجود ندارد. همين بدن است که در تالار تشريح خلاصه مي شود. با اين گروه سخني نيست. با آن علمايي سخن است که مي گويند انسان مرکب از جسم و روح مجرد است و اظهار مي کنند به غير از اين جسم، يک روحي است که درک   مي کند. به آنها بايد گفت که اما بين آن روح مجرد و اين بدن مادي در نهان و نهاد خود آن روح يک حقيقت ديگري و يک حيات ديگري که داراي سمع، بصر، شامه و لامسه است، آيا وجود دارد يا نه ؟ خيلي ها مي گويند که نه اينها تشبيه است. اما ظاهر خيلي از آيات قرآن کريم اين است که انسان يک موجود سه طبقه است .

طبقه اولهمين چشم گوش و بدن ظاهري است که «  لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الأسْوَاقِ »(سوره مبارکه فرقان آيه شريفه 20)و طبقه سوم همان روحي است که درک مي کند و اما طبقه دومي هم بين اين بدن و روح است که انسان بايد خودش آنرا با عمل بسازد. اين طبقه اول يعني بدن مادي در اختيار ما نيست. اگر کسي خوب چهره يا بد چهره  ، ابيض و يا اسود است اين چنين هست. اما آن بدن وسط را ما با عمل  مي سازيم. عده اي در قيامت با چهره نوراني ، سفيد ، و زيبا و عده اي با چهره زشت محشور   مي شوند. « يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ »(سوره مبارکه آل عمران آيه شريفه 106)آن هيکل و آن بدن را ما با علم و عمل مي سازيم. يعني هر کس در نهان خود يک چشم ديگري، يک گوش ديگري، يک شامه ديگري که حقيقي است و انسان حقيقتا" با آن چشم درون مي بيند و با آن گوش مي شنود. با آن شامه مي بويد. با آن ذائقه    مي چشد و با آن لامسه لمس مي کند و نه تنها معاني کلي را مي فهمد همانطور که در رؤيا و در خواب مي بيند بلکه بدني است که سفري دارد. هجرتي دارد. مي بيند. مي شنود. لمس مي کند. نطق دارد و اين تنها مخصوص يعقوب سلام الله عليه نيست که بگويد از فاصله هشتاد فرسخي بوي يوسف را  مي شنوم. «  إِنِّي لأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ » (سوره مبارکه يوسف آيه شريفه 94)اين تنها مخصوص اصحاب پيامبر (ص) نيست که به فاصله چندين فرسخي مدينه تا حبشه، جنازه نجاشي را ديدند و بر آن نماز ميت خواندند ، بلکه آنکه در سوره مبارکه حج آمده ومي فرمايد: «  فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الأبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»(سوره مبارکه حج آيه شريفه 46)،اين حقيقت است.  يعني در درون انسان چه انسان متوسط و چه ديگران، بعضي چشمشان بيناست و بعضي کورند.

 خوب اگر کسي در همين دنيا گوشش کر باشد نمي شود حرفهاي عادي را به او فهماند. چشمش کور باشد نمي شود مناظر طبيعي را به او نشان دادو همينطور اگر کسي آن چشمي که در نهان اوست کور باشديا گوشش کر باشد نمي توانيد مطالب ماورا الطبيعي را به او بفهمانيد و يا بشنوانيد. اين است که قرآن مي فرمايد: « قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا »(سوره مبارکه اعراف آيه شريفه 179)يعني اينها قلبي که مربوط به عالم طبيعت است را دارند اما قلبي که بايد از سمع و بصر دروني کمک بگيرند را ندارند .خوب چرا ما از بوي بد گناه خودمان احساس خجالت نمي کنيم؟ با اينکه در روايات فراوان آمده است که استغفار کنيد تا بوي بد گناه شما را رسوانکند. پس گناه بد بو است. چرا اگر نزد يکي از اولياي الهي برويم بوي بد گناه مارا استشمام مي کند و ما مانند مرداري نزد او هستيم و خودمان استشمام نمي کنيم؟ اين « إِنِّي لأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ»تنها مال آن حضرت نيست. البته مرحله کامله اش مال آنهاست.

 پس انسان در درون خود واقعا چشم و گوش و لامسه و شامه و ذائقه دارد و همه اينها را خودش با علم و عمل صحيح مي سازد و همين که اين بدن مادي را رها کرد با آن بدني که خود ساخته محشور مي شود که يا زشت و يا زيباست. در رواياتِ تجسم اعمال، الي ماشاءالله اين را اثبات مي کند. الان حَرثْ و فردا برداشت است. غرض اين است که اين آيات، حمل بر حقيقت مي شود نه بر مجاز. خوب خداوند فرمود من اين علم را دارم و به تو مي دهم که بداني اينها واقعا کورند. شما چرا نگرانيد؟ اگر بين شما و مستمعين پرده باشد، هر چقدر برهان اقامه کنيد و آنها را به معارف الهي دعوت کنيد مي بينيد هيچ صدايي از آنها بلند نمي شود. بعد کسي بيايد و اين پرده را بردارد و بگويد که هان خودت را خسته نکن. اينها کرو کورند. خوب شما راحت مي شويد و اين پرده را ذات اقدس اله از چشمان پيغمبر (ص) برداشت و فرمود نگاه کن! اينها واقعا کور و کرند و عده ديگري سميع و بصيرند. هر چند از روم آمده باشند، مي شوند مثل سهيل رومي و يا بلال حبشي از حبشه و يا سلمان فارسي از ايران و فرد ديگري در کنار تو و از خانواده تو مي شود « تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ» که او واقعا کرو کور است و حرف تورا درک نمي کند. ديگران واقعا بينايند و حرف تو را درک مي کنند. اينکه پرده را بردارد و حقيقت را بفهماند که عده اي کرند و کورند اين علم الهي است. چنين علمي ابتدا براي حضرت حاصل نبود. پس فرمود:  «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ» فتحصل که بعضي از علوم بايد مستقيم به تعليم الهي باشد و اين علم را ذات اقدس اله به نوح پيامبر(ع) در اواخر عمر با نرمش : « إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» داد و به پيامبر اسلام(ص) در اوايل رسالت و نبوت يعني قبل از هجرت عطا کرد و فرمود: «لا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ»

 اينها توبيخ نيست. اين علم حوزوي نيست که استاد به شاگرد بگويد و او زود ياد بگيردکه مثلا پرده کنار برود و ببيند يک عده کرو عده اي کورند. اينها دست کسي نيست. فرمود درون اينها اينگونه است. ما اگر بخواهيم اينها را کالبد شکافي و جراحي کنيم تا بينا شوند البته مي توانيم ولي اين کمال نيست. اينها به طور عمد خودشان را کور کرده اند. ما که آنهارا کور نيافريديم. ما بر اساس « وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ¤ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا » آفريديم بنابراين« وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ» اگر اعراض آنها بر تو سنگيني مي کند بدانکه هر کاري بکني فايده ندارد و تنها کليدش به دست من است و من مصلحت نمي دانم که اينها را با اجبار مؤمن نمايم. چون فايده هم ندارد. ما مي خواهيم با اختيار مؤمن شوند که البته خودشان چشمشان را کور کردند. اينها واقعا مرده اند. وقتي که پرده کنار رفت پيامبر (ص) فهميد که عده اي واقعا مرده اند. مثل اينکه در قبرستان نصيحت کني و درس بگويي. خوب براي مرده که اثر ندارد. « إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ» ويا «إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ» خوب رسول اکرم(ص) که در قبرستان بقيع خطبه نمي خواند ويا کروکورها را که جمع نمي کرد سخنراني کند. بلکه در مسجد در جمع عده اي در مکه خطبه مي خواند. در اين حال بود که خداي متعال مي فرمود تو مرده ها را اسماع نمي کني. نمي تواني حرفت را به گوش مرده هابرساني. نمي تواني آدمهاي کر را از دعوت با خبر کني و يا کورها را هدايت کني. « وَمَا أَنْتَ بِهَادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ »حرفت در کسيکه اهل اسلام و انقياد و اطاعت و پذيرش است اثر مي کند. اما در کسيکه خودش را کر و کور کرده است اثر ندارد.

 اين تعبير بلند که فرمود: «لا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ»  براي آن است که مي خواهد يک همچون مطلب غيبي را به او بفهماند و گرنه محتوي همه آيات قرآن را که نازل فرموده به پيغمبر آموخت. در باره آنها که تعبير «لا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ»  ندارد. جريان اسماي الهي ، معاد ، وحي ، نبوت عامه ، فرق بين اعجاز و غير اعجاز، همه اين معارف را گفت و لحظه به لحظه که نفرمود جاهل نباش. خوب سراسر قرآن علم و تعليم است. فقط در مواردي که حزن و ضيق صدر و بار سنگين احساس مي کند با يک لحن تند، مطلب عميق علمي را که شرح صدر به همراه دارد آورده مي فرمايد: «لا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ»  و گرنه در همان سوره نمل که مي فرمايد: « وَلا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا    يَمْكُرُونَ » اين حرفها رانزد. چون آنها مرده اند. پس اينکه فرمود: «لا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ»  تعبيري نيست که معلم به متعلم بگويد، بلکه آن متعلمي که در اثر سنگيني بار يا حزن و ضيق صدر بخواهد احساس سستي کند چنين مخاطب قرار مي گيرد که مگر انبياء قبل از تو نبودند که «  وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا »(سوره مبارکه انعام آيه شريفه 34)اين جريان براي تو هم هست و تو اگر به آسمان و يا زمين بروي بي اثر است. « وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ» ‌(‌سوره مبارکه انعام آيه شريفه 35)که در اينجا جزا محذوف است که « ففعلل» و يا «لا يفعل» بوده است.

نَفَق هم به صرف سوراخ زمين گفته نمي شود. بلکه به آن نقبها وکانالهايي گفته مي شود که در زمين حفر مي شود و از يکسو درب ورودي و از طرف ديگر يک خروجي دارد. چنين کانالي را      « نفق » مي گويند. به اين موشهاي صحرايي مي گويند « نافقا » چون از يک سو نقب و کانال مي زنند و از سوي ديگر بيرون مي روند. منافق را بدين سبب منافق گويند که از يک راهي وارد دين شده و از را ديگر بيرون مي رود. مثل موش صحرايي که از يک طرف مي آيد و از طرف ديگر بيرون مي رود. البته آن که در زير زمين مي ماند را نافقا نمي گويند. منافق کسي است که نقب مي زند که فرار کند. فرمود اگر شما يک نقبي بزنيد و از يک راه برويد و از راه ديگر براي آنها آيه اي بياوري بي اثر است. يا اگر نردباني به آسمان نصب کني و به سلامت به مقصد برسي و معجزه اي بياوري در آنها بي اثر است. نردبان را هم «‌سُلّم » گفته اند چون انسان را به سلامت صعود مي دهد.

 بنابراين چه صعود و چه هبوط بي اثر است. چون« وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى »اگر خدا مي خواست آنها را به هدايت جمع مي کرد ليکن اين کمال نيست. نظير آنچه در سوره مبارکه يونس خوانده شد. بنا براين اگر از باب تسلّي است. هم تسلّي و هم تعليم ابتدايي و هم تعليم ديگران است. در هر حال اگر انسان بداند که همه چيز از بين رفتني است غمگين نمي شود و يا اگر امانتي را از او تحويل بگيرند دلگير نمي شود. در بخشهاي ديگر نيز اين چنين است. بنابراين فرمود: «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ» آنگاه خداوند آن علم را که فرمود:  « وَلَقَدْ نَعْلَمُ» به پيغمبرش عطا کرد بعد از آن ييامبر (ص) آرام شدند. آنگاه برهان مساله را از دو جا ذکر مي کند که مي فرمايد خدا قادر است اما اعمال چنان قدرتي کمال نيست و نيازمند به پذيرش قابلان است. واينها قبول را از دست داده اند «إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ»

سؤالي مربوط به مطلب قبل مطرح مي شود که اولا: آيا همانطور که در دنيا انساني زحمت مي کشد و جايي را آباد مي کند، خداوند بعد ازاوآن را به ديگري منتقل مي کند. ثانيا: طبق بعضي مسائل فقهي و ديني که اگرکسي غيبت شخصي را بنمايد خداوند سيئات مغتاب مظلوم را به غيبت کننده منتقل و حسنات غيبت کننده ظالم را به غيبت شونده مظلوم مي دهد، آيا در مورد علم و جهل نيز اين چنين است ؟ يعني اينکه اگر کسي مدتها درس خوانده و عالم شد و عمل نداشت، آيا عالمانه به جهنم مي رود يا اين نعمت را از او مي گيرند ؟از طرفي کسي که به رهبران الهي گوش کرد و مؤمن شد ولي جاهل و درس نخوانده بود آيا جاهلانه به بهشت مي رود ؟ شايد محصول کار اين سومي هم مانند اولي و دومي بگيرند و به ديگري بدهند. يعني اينکه ممکن است کسي يک عمر براي رفاه مؤمنين جاهل زحمت علم آموزي را بکشد ولي چون به علم خودش عمل نمي کند محصول علم او را مؤمنين عادي ببرند و همانهايي که دست اورا بوسيدند، در قيامت عالمانه به بهشت بروند و خود او جاهلانه به جهنم برود. چنين شخصي غير از عذاب ظاهري گرفتار غصه دروني نيز خواهد شد. همانطور که اگر کسي بهشتي باشد با مشکلات حل شده وارد بهشت خواهد شد. « وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ »(سوره مبارکه اعراف آيه شريفه 43و حجر 15)شستشو مي شود و به بهشت مي رود و اگر جهنمي باشد رفت و روب مي شود. يعني امانتها را از او مي گيرند ووارد جهنم مي کنند. عالم بي عمل هم بدون علم به جهنم مي رود. مشکل همين است که محصول تمام عمر را از او مي گيرند و جاهل مي شود. بنابراين هم افسوس آن رادارد و هم گرفتاري نار را دارد.

«اعاذناالله من شرور انفسنا والحمد لله رب العالمين»